گاه نوشته های من

اردکانم مهد علمم جایگاه مردم نیک اخترم من.این وبلاگ حاوی مقالات و تحلیلها و دلنوشته های من می باشد.

گاه نوشته های من

اردکانم مهد علمم جایگاه مردم نیک اخترم من.این وبلاگ حاوی مقالات و تحلیلها و دلنوشته های من می باشد.

داستانک

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت:

"من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم".
نظرات 3 + ارسال نظر
حسین دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 21:14 http://memyself.blogsky.com

واقعا ... واقعا زیبا بود

حیف که این چیزها فقط توی داستانها اتفاق می افته !!!

گیلدا جمعه 25 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 21:07 http://mes-jours.persianblog.ir

از این نمونه ها یا کم اند یا در داستانها پیدایشان می کنیم

اسما سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:31 http://psychology.orq.ir

داستان زیبا وتاثیر گذاری بود ولی حیف که فقط داستانه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد